ما دوباره اومدیم
سلام . ما دوباره اومدیم.فکر کنم ده روزی بود که نبودیم .مامان جون و باباجون و دایی ثمین زیارت کربلا بودند و شنبه اومدند خوب معلومه دیگه ثمین ما هم اونجا مشغول پذیرایی بود به روش خودش .فقط باید یه نفر در بست خدمت ایشون باشه تا خدای نکرده اتفاقی براش پیش نیاد یا دستش رو به میز میگرفت و بلند میشد که میترسیدم لبش بخوره به میز یا از روی میز میوه بر میداشت درسته میکرد توی دهنش که خیلی خیلی براش بده. خلاصه دخترمون یه شیطون بلای نازی شده که نمیدونید بهش میگم ثمین یه بوس بفرست دستای کوچیکش رو میچسبونه به لبش یا اینکه بهش میگم ثمین دست به سینه بشین مثل فرشته ها دست به سینه میشینه. ثمین عزیزم خیلی دوستت دارم .  ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
9:34